درباره من

من ساجده ممتازیان هستم. در دانشگاه روان شناسی خواندم و در حال حاضر مشاور مشکلات فردی (عزت نفس،تصمیم گیری و روابط عاطفی) و درمانگر (افسردگی،وسواس و بعضی از اضطراب ها) هستم.

دوران کودکی

در بیست و سوم دی ماه سال ۱۳۶۵ در همان بحبوحه ی جنگ ایران و عراق در اصفهان متولد شدم . شب تولدم در جبهه شب عملیات بود و در بعضی شهرها از جمله اصفهان وضعیت قرمز بود و از آن طرف زایشگاه ها شلوغ (شرایط پر تب و تاب آن روزها را بعدها مادرم برای من تعریف کرد)

من اولین فرزند و تنها دختر خانواده ای پنج نفره هستم. زمانی که متولد شدم پدر و مادرم هر دو کمتر از ۲۵ سال داشتند. مادرم دانشجوی تربیت معلم بود و بعد از چندین سال تدریس در مقطع راهنمایی مدیر دبیرستان شد و پدرم هم  شغل مورد علاقه اش یعنی رانندگی را انتخاب کرد.

پدر و مادرم هر دو آرام و صبور و بسیار مهربان و بسیار حمایت گر بودند و فضای خانه ی ما اغلب اوقات آرام و گرم و دوستانه بود. سال ها طول کشید تا من و دو برادرم به این واقعیت پی بردیم که جزء خانواده های خیلی خوشبخت بودیم که دوران کودکی مان در محیطی امن و دوستانه سپری شد.

در کودکی آرام و کم حرف و مورد توجه اطرافیان بودم . بهترین خاطرات را از چهار – پنج سالگی به یاد می آورم که با دوستان خانوادگی مان رفت و آمد زیادی داشتیم و هر جمعه تفریح اصلی ما رفتن به طبیعت و کوه نوردی بود.  یادم هست که پدرم از هر فرصتی برای رفتن به کوه با دوستان استفاده می کرد و این روال تا دوازده- سیزده سالگی من ادامه داشت.

امروز که در حال طی کردن دهه ی چهارم زندگی ام هستم به این نتیجه رسیدم که یکی از ریشه های تمایل من به جمع گرایی و عضو یک گروه بودن و لذت و شادی را در جمع تجربه کردن به همین خاطرات خوب کودکی ام مربوط می شود. امروز بهتر از هر زمان دیگری می دانم که یکی از دارایی های بی بدیل زندگی، همین خاطرات خوب از دوران کودکی ست.

چطور می توانم قدردان پدر و مادرم باشم که این دارایی نامحدود را برای من به یادگار گذاشتند؟

مادر و پدرم

دوران نوجوانی 

تقریبا از ۱۱ سالگی به مطالعه ی مجلات خانواده علاقه مند شدم و پانزدهم هر ماه مشتاقانه منتظر رسیدن شماره جدید مجلات بودم. این روال تا یکی دوسال بعد از شروع سال های دانشگاه همچنان ادامه داشت.در اثر خواندن همین مجلات بود که در سن ۱۴ سالگی تصمیم گرفتم در دانشگاه روان شناسی بخوانم . در همین سن پدرم برای من یک دیوان حافظ خرید و از همان سال انس و الفت زیادی هم با اشعار حافظ پیدا کردم . گاهی سر کلاس ریاضی به جای گوش دادن به درس به اشعار حافظ فکر می کردم و از اینکه مجبور بودم ریاضی بخوانم شکایت داشتم. من با کلمات بهتر و بیشتر از عدد و محور و معادلات رابطه برقرار می کردم، گرچه امروز نگاهم به ریاضیات خیلی متفاوت شده هنوز به ادبیات و به طور کلی علوم انسانی گرایش بیشتری دارم.

در سن ۱۶ سالگی برای اولین بار کتاب شخصیت عصبی زمانه ی ما اثر کارن هورنای را خواندم و آنقدر خواندن این کتاب در آن سال ها برای من هیجان انگیز بود که دیگر تردیدی برای انتخاب رشته ی روان شناسی نداشتم.

پدر و مادرم همچنان مثل سال های قبل حامی و مشوق من در تمام انتخاب هایم بودند: انتخاب دوست، انتخاب رشته ی تحصیلی، انتخاب مدرسه، انتخاب علاقه مندی ها و تصمیم گیری برای آینده .

پدر و مادرم بیش از نقش والد، نقش دوست خوب را برای من ایفا کردند .امروز به این نتیجه رسیدم که این دوستی بزرگترین دستاورد زندگی من است.

در سن ۱۷ سالگی تازه به بستکبال علاقه مند شده بودم و بعدازظهر ها مرتب به باشگاه می رفتم و همین طور کلاس زبان انگلیسی که علاقه ی زیادی به آن داشتم، اما به خاطر شرکت در کنکور همه را رها کردم . در آن سال ها کنکور برای ما به اندازه ی مرگ و زندگی اهمیت داشت. اگر این امکان را داشتم که به گذشته برگردم بسکتبال و خواندن زبان انگلیسی را در آن سال ها رها نمی کردم .

سال های دانشگاه و تحصیل در رشته ی روان شناسی

برای ورود به دانشگاه خیلی شوق و عجله داشتم. شاید همان طور که جوانان ۲۰ سال قبل از من در آن دوران جنگ برای رفتن به جبهه عجول و مشتاق بودند. هر جا می رفتیم حرف از کنکور و رقابت سنگین و نفس گیر بود.

سال ۱۳۸۴ رشته ی علوم تربیتی دانشگاه اصفهان قبول شدم . هیچ شناختی از این رشته نداشتم، با مشاوری مشورت کردم  و او به من گفت خیلی از واحدهای درسی روان شناسی و علوم تربیتی در مقطع کارشناسی یکسان هستند و همین باعث شد تعلل نکنم و وارد دانشگاه شوم گرچه امکان تغییر رشته همان ترم اول برای ما امکان پذیر بود و من به راحتی می توانستم روان شناسی هم بخوانم اما تغییر رشته ندادم و امروز خیالم راحت است که چندان هم مهم نبود و اسم خیلی از رشته های درسی حتی پایه و اساس درستی هم نداشت. غیر از درس های روان شناسی که با اشتیاق می خواندم باقی درس ها از جمله تاریخ تعلیم و تربیت و فلسفه ی تعلیم تربیت را با اکراه می خواندم .آن سال ها فکر می کردم ماهیت این درس ها را دوست ندارم اما بعد فهمیدم مشکل در انتخاب کتاب های درسی و تدریس بی کیفیت استادان بود و اتفاقا این عناوین درسی برای من مهم و ارزشمند هستند. مواقعی پیش می آمد که به جای حضور سر کلاس درس به کتابخانه ی دانشکده می رفتم و خودم سرگرم مطالعه ی کتاب های روان شناسی می شدم. فکر می کنم در طی چهارسالی که دانشگاه اصفهان بودم بیشتر ساعات حضور من در دانشگاه در کتابخانه ی دانشکده ی روان شناسی و کتابخانه ی مرکزی و کتابخانه های دانشکده های دیگر گذشت. اغلب زودتر از همه به دانشگاه می رفتم و دیرتر ازبقیه خارج می شدم. از بین استادان دانشکده بیشتر از همه از آقای عبدالرسول جمشیدیان که آمار و روش تحقیق به ما یاد دادند و از جناب عباس شفتی که روان شناسی شخصیت درس می دادند،آموختم.

چهار سال حضور در دانشگاه اصفهان- آن باغ همیشه سبز به سرعت برق و باد طی شد . یکی از خاطرات خوب من در طی این چهار سال، کار کردن در کتابخانه ی دانشکده ی روان شناسی به عنوان کتابدار بود. مسئولین کتابخانه وقتی دیدند بیشتر ساعات روز را در کتابخانه سپری می کنم و با عناوین بیشتر کتاب ها آشنا هستم راغب شدند تا من آنجا مشغول به کار شوم . دقیقا یادم نیست پیشنهاد کار را آنها مطرح کردند یا خودم . در هر حال اولین شغل من کتابداری بود و اولین دستمزد را از دانشگاه دریافت کردم که بسیار هم شیرین بود.

اواخر سال ۱۳۸۷ به هیچ چیزی جز کنکور ارشد فکر نمی کردم و مشتاقانه مشغول برنامه ریزی برای خواندن کتاب های درسی رشته ی روان شناسی بودم.

یکی از منظم ترین سال های زندگی من تا به امروز سال ۱۳۸۸ بود که برای دقیقه ها هم برنامه داشتم و برای خواندن درس ها تابع یک نظم هندسی شده بودم.

یکی از خوشایند ترین خاطرات آن روزها، طی آماده شدن برای کنکور، خواندن جلد دوم کتاب خلاصه ی روانپزشکی اثر کاپلان و سادوک بود. یادم نمی آید هیچ کتابی را به اندازه ی این کتاب دقیق خوانده باشم. رابطه ام با این کتاب یک رابطه ی عمیق و عاشقانه بود. این کتاب را بابت تاثیرات عاطفی قوی که بر من گذاشت فراموش نمی کنم. هر لحظه کشف جدید و شوق تازه را با این کتاب تجربه کردم. هر چند طی این سال ها بسیاری از نکته های ریز و درشت کتاب را فراموش کردم اما می دانم تصویری که برای اولین بار از مفهوم اختلال روانی در ذهنم شکل گرفت تا حد قابل توجهی به واسطه ی همین کتاب بود.

سال ۱۳۸۹ تحصیلات تکمیلی روان شناسی عمومی را در دانشگاه علامه طباطبایی ادامه دادم. این دانشگاه چه از نظر ظاهری و چه از نظر امکاناتی که در اختیارمان بود شباهتی به دانشگاه اصفهان نداشت ( دانشگاه اصفهان متمرکز است و فاصله ی دانشکده ها خیلی کوتاه است و مرکز سایت و سالن همایش و کتابخانه ها به هم نزدیک است برخلاف دانشگاه علامه که از خوابگاه تا دانشگاه مسیر طولانی و پر دردسری را باید طی می کردیم) این دانشگاه فضایی سرد و بی روح و کسل کننده ای داشت و خاطرات خوبی از سال های تحصیل در آن ندارم. تنها دلخوشی من کتاب های درسی جدیدی بود که می خواندم و دوستان خوبی که با آنها آشنا شدم و لحظه های شیرینی را کنار هم سپری کردیم.

دوره های بازآموزی و معلمان من

بعد از اتمام دوران تحصیل در دانشگاه به مدت دوسال به عنوان معلم روان شناسی مقطع دبیرستان در یکی از مدارس غیرانتفاعی استان اصفهان مشغول به کار شدم و در نهایت به این نتیجه رسیدم که کارمند آموزش و پرورش ماندن انتخاب من نیست. گرچه معلم بودن را همیشه دوست داشتم و دارم.

شهریور ماه سال ۱۳۹۱ در یکی از کارگاه های آموزشی دکتر حسن حمیدپور شرکت کردم و شوق فرو خورده ی من دوباره زنده شد . بعد از آن بارها در کارگاه های آموزشی دکتر باقر ثنایی، دکترعلی صاحبی، دکتر فرشته موتابی، دکتر حسن حمیدپور،دکتر لادن فتی، دکتر شهرام محمدخانی و دکتر راضیه ایزدی شرکت کردم و  بسیاربیش از ساعاتی که در کلاس های دانشگاه به هدر رفت از این معلمان آموختم.

اگر بخواهم با یک واژه یا عبارت آنچه از معلمانم برایم تداعی می شود را توصیف کنم،می گویم:

دکتر باقر ثنایی: حساسیت اخلاقی

دکتر علی صاحبی: عمل گرایی موثر

دکتر فرشته موتابی: شناخت حد و مرزها

دکتر حسن حمیدپور: تمرکز در کار

دکتر لادن فتی: یادگیری مادام العمر

دکتر شهرام محمد خانی: دیسیپلین

دکتر راضیه ایزدی: صبوری و سرسختی همزمان

اگر قرار باشد از فردی تاثیرگذار در زندگی شخصی و حرفه ای ام یاد کنم باید از دکتر شیوا دولت آبادی نام ببرم که ارتباطی چند روزه و کوتاه مدت با ایشان برای من پر از یادگیری و لحظه های شیرین بود.

شروع فعالیت حرفه ای من به عنوان روان شناس

آبان ماه سال ۱۳۹۲ اولین مراجع را در اتاق مشاوره دیدم: تجربه ای به یاد ماندنی و پر از هیجانات متضاد.

در آن سال ها تصور می کردم هنوز برای مراجع دیدن خیلی زود است و باید نهایتا تا سه سال دیگر مشغول کسب دانش و تجربه باشم اما اصرار خانم امینی ( مدیر مجموعه ای که با آن ها همکاری می کردم ) و اعتمادی که ایشان به من داشتند کم کم زمینه را برای شروع فعالیت حرفه ای من فراهم کرد. با توجه به اینکه همه ی معلمان من درمانگران شناختی-رفتاری بودند در اوایل کار از مدل های مختلف درمان های شناختی -رفتاری برای کار با مراجعان استفاده می کردم و همچنان از همین مدل ها که البته بعضی ها تفاوت های ساختاری هم با هم دارند، استفاده می کنم. به طور کلی رویکرد غالب من در کار با مراجعان، درمان های موج سوم هستند.

تا امروز بیش از صدها جلسه ی مشاوره داشتم و همچنان عاشق حرفه ام هستم. در تمام این سال ها رعایت احتیاط و گزیده کار کردن برای من اصل مهمی بوده است. روزهایی که گرفتاری های شخصی دارم مراجع نمی بینم تا مشکلات شخصی و کمبود انرژی من ناخودآگاه به جلسات مشاوره سرایت نکند. درسال های اول کار،روزهایی که درگیری ذهنی برای حل و فصل مشکلات بعضی مراجعان داشتم مراجع جدید نمی دیدم که البته این مورد در همین سال های آخر خیلی کمتر شد.

به همین دلیل از سال ۱۳۹۲ تا به امروز که دی ماه ۱۴۰۰ است تنها به دویست نفر مشاوره داده ام،کسانی که اکثرشان درخاطرم مانده اند و گاهی به اینکه در حال حاضر چه حال و اوضاعی دارند فکر می کنم. دلنشین ترین لحظه ها برای من لحظاتی ست که یکی از مراجعینم به بینش تازه ای می رسد و از زاویه ای جدید به مشکل اش نگاه می کند یا زمانی که با کمک هم راه حلی برای مشکل یا مسئله اش پیدا می کنیم.

یادگیری انتخاب من است

اگر از من بپرسید بیشتر از همه به چه فعالیت هایی علاقه داری ؟ می گویم:

یادگیری و اختصاصا خواندن( روان شناسی،ادبیات،تاریخ و فلسفه ) و نوشتن

و جلسات مشاوره و روان درمانی

از سال ۱۳۹۴ عضو سایت متمم هستم و تا به امروز متمم خوانی برای من به نوعی سبک زندگی تبدیل شده است:

پروفایل من در متمم 

از معلم خوبم محمدرضا شعبانعلی بسیار می آموزم و قدردان حضور ارزشمندش هستم.