کوتاه از باغ

پیش نوشت :  این روزها حال و هوای کسی را دارم که انگار سال های سال از طبیعت دور بوده و حالا می خواهد تا می تواند طبیعت گردی کند،می خواهد به سرزمین درخت ها و دریاچه ها پناهنده شود. چرا این تمایلات در من بیدار شده ؟ نمی دانم

سال ۱۴۰۳ از همان روزهای ابتدایی شروع عجیبی داشت : تجربه ی احساساتی عمیق و ناشناخته که تا امروز ادامه دارد و مدام کیفیت های متنوعی از این احساسات درک و تجربه می شود. در این پست قصد ندارم راجع به این احساسات بنویسم، سخن از باغ و بوستان تسکین دهنده تر است.

 

باغ شازده ماهان

سر زدن به باغ های تاریخی ایران، خصوصا در روزهای اول بهار لذت دیگری دارد، برای من شبیه نوعی سفر در زمان است:

وقتی در و پنجره های پوسیده و آفتاب و باران خورده عمارت های قدیمی و ستون های رنگ و رو رفته را می بینی و همزمان خنکا و طراوت بهار به مشامت می رسد، احساسی خاص و فراتر از زمان و مکان را تجربه می کنی و لحظه ی حال برای دقایقی کوتاه خالی از درک و معنا می شود.

امسال بهار به باغ شازده ماهان رفتیم، بازدیدکنندگان زیادی به آنجا آمده بودند، شاید به این خاطر که روزهای اول فروردین از نظر آب و هوا بهترین زمان برای گردش در این باغ است، قدم زدن در هوای معتدل رو به گرم در آن موقع از سال برای ما که در منطقه ای نسبتا سرد زندگی می کنیم دلپذیر و مطبوع بود.

ورودی باغ خیلی زیباتر از بخش انتهایی آن بود و اگر فواره ها و آب حوضچه ها تا این حد گل آلود نبود زیبایی دوچندان می شد.

مسیر پلکانی که به عمارت اصلی می رسید یکی از وجوه تمایز اینجا با باغ های دیگر بود، مسیری که بیشتر خسته کننده بود تا جذاب و معلوم نیست ایده سازنده و معمار بوده یا صاحب عمارت و اینکه چرا می خواستند مسیر رسیدن به عمارت هموار نباشد هم سوال دیگری ست که جوابی برای آن پیدا نکردم.

نمی دانم چه نیرویی در هر مکان یا منطقه ی جغرافیایی وجود دارد که حال و هوا و فضایی منحصر به فرد ایجاد می کند، انگار ردپایی از تمام رویدادهایی که در یک مکان رخ داده برای همیشه آنجا می ماند و نوعی تاثیر عاطفی روی هر فرد به جا می گذارد.

در مورد این باغ نمی دانم وجود جمعیت زیاد بود یا مدت زمان کوتاه حضور در آنجا، که اجازه نداد این تاثیر عاطفی را به درستی برآورد کنم، به خاطر دارم پارسال اردیبهشت ماه که به باغ عفیف آبد و نارنجستان سر زدیم آنقدر حال و هوایی خوب و دلنشین را تجربه کردیم که دلمان نمی خواست باغ را ترک کنیم.

با دیدن هر باغی بیش از پیش مطمئن می شوم شهری که در دل خودش یا کنارش باغی دارد را بسیار دوست دارم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط