مردی پر از تنهایی (یادداشتی درباره ی شخصیت رمان بازمانده ی روز)

بازمانده ی روز داستان زندگی مردی ست به نام استیونز که احساسات را فدای وظیفه شناسی می کند. چرا که هیچ چیز برای او به اندازه تشخص در حرفه اش اهمیت ندارد. او می خواهد در حرفه اش مردی بزرگ باشد نه صرفا ماهر(صفحه ی ۷۹)

استیونز تمام هویت خودش را با نقشی که به او محول می شود یکی فرض می کند و موفقیت در شغل ( آن هم نه از نظر درآمد بلکه از نظر انجام کار به درست ترین شکل ممکن در واقعیت )تنها دستاوردی ست که در زندگی اش به آن می بالد و در نهایت با رسیدن به میانسالی و توفیقی اجباری برای سفر و مرور خاطرات گذشته فرصتی برای او فراهم می شود تا به دلخوشی های دیگر هم فکر کند.

وقتی به پایان داستان رسیدم به این سوال فکر کردم :

اگر کسی در جوانی استیونز به او گفته بود :اینکه تو نقش ات را در حرفه ات فوق العاده عالی ایفا کنی به این معنی نیست که خودت هم آدم فوق العاده ای هستی

در این صورت آیا او باز هم همین شیوه ی زندگی را انتخاب می کرد ؟

مسلم است که استیونز پدرش را به عنوان الگوی کامل خودش انتخاب کرده بود .برای پدر او هم هدفی مهم تر از وظیفه شناسی در محل کار وجود نداشت.اعتیاد به کار یا تعصب در انجام وظیفه چنان پدر و پسر را به بند کشیده بود که حتی در روابط بین آن دو هم تا لحظه ی مرگ پدر تغییری رخ نداد. در واقع یکی از دردناک ترین بخش های داستان لحظه ی مرگ پدراست زمانی که استیونز دچار اضطراب و دگرگونی می شود اما از طرف دیگر بسیار به وجود او در محل کار نیاز است. وظیفه شناسی او حکم می کند که به مسئولیت هایش رسیدگی کند و سرانجام او خودش را قانع می کند که رضایت پدر در همین است.

استیونز شخصیت پیچیده ای دارد . می توان تایپ ISTJرا بر اساس مدل تایپ شناسی MBTIبرای او در نظر گرفت .تایپی که به بهترین شکل او را توصیف می کند: مردی قانونمند و پایبند به اصول و به طور کلی سنت گرا ، منضبط ، سخت کوش ، خدمت رسان و پشتیبان دیگران .

در باره ی استیونز می توان گفت که او دنیایی کوچک اما بسیار عمیق دارد . هدف او رسیدن به کمال در حرفه اش بود و این جرات را داشت که هر میل و هر خواسته و هر انتخاب دیگری را در این راه حذف کند . او با هیچ فردی رابطه ی صمیمانه ای را تجربه نکرد و تمام مناسبات و روابط اجتماعی او با دیگران حتی پدرش در چارچوب کار و ادای وظیفه معنادار بود . هرچند او تجربه های متنوعی در زندگی اش به دست نیاورد اما یک تجربه را تماما و جانانه زیست.

آیا استیونز عاشق خدمت به دیگری بود یا عاشق رسیدن به بزرگی در حرفه اش؟

در عمل می بینیم که این دو عشق چندان جدا از هم نیستند.

هر چقدر هم که درباره ی این شخصیت بدانیم باز هم خواندن روایت داستان از زبان خود استیونزطعم دیگری دارد خصوصا اگر می خواهیم با دنیای آدم های بیش از حد وظیفه شناس آشنا شویم بهتر است این کتاب را بخوانیم و به ویژه خواندن کتاب با ترجمه ی دقیق و شیرین و دلچسب نجف دریابندری هم لطف بیشتری دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط