به کجا چنین شتابان

انسانی را فرض کنید که دچار اختلال فراموشی ست و هیچ اتفاق یا هیچ انسان دیگری را از گذشته به یاد نمی آورد. همچنین فرض کنید این انسان بی خاطره به غیر از خودش و کسانی که حرفها و نظرات او را تکرار و تایید می کنند با هیچ فرد دیگری ارتباط ندارد.

نمی دانم شما چه تصوری از چنین انسانی دارید،اما او برای من یادآور فردی نابینا و ناشنواست : کسی که هر آنچه پشت سرش قرار دارد را نمی بیند و غیر از تحسین و تمجید و تکرار حرفهای خودش قادر به شنیدن صدای دیگری نیست. می توانیم حدس بزنیم او چه خصوصیات دیگری دارد:

او بعد از کشف هر معمایی یا حل هر مسئله ای که به آن می پردازد با خیال راحت خودش را اولین کاشف،اولین مخترع و اولین اولین ها معرفی خواهد کرد .
اگر سازمان یا موسسه ای را تاسیس کند یا مسلکی را رواج دهد خودش را بنیان گذار معرفی خواهد کرد و اگر این کار را هم نکند به شکلی توفیقات و افتخارات و دستاوردهای خودش را معرفی می کند که انگار قبل از او هیچ کس دیگری چنین توفیقاتی را کسب نکرده است . او در لذت متوهمانه ی ” بی نظیر بودن ” غرق خواهد شد . و آنچه ما آن را خود بزرگ بینی می نامیم برای او حقیقتی مسلم و بی چون و چراست.

 

 این روزها در شبکه های اجتماعی در هر حرفه ای تعداد قابل توجهی از این دسته افراد را می بینیم . کسانی که به هر طریقی می خواهند به ما ثابت کنند تا به حال بهترینی قبل از آنها وجود نداشته و اگر هم وجود داشته باید نادیده گرفته شود تا آنها به چشم بیایند.

جرمی هلمز (در کتاب خودشیفتگی ،نشر بینش نو)با اتکا به نظر کریستوفر لش که مفهوم خودشیفتگی را در ساحتی جامعه شناختی به کار برد به ویژگی های مرتبط با خود شیفتگی اشاره می کند: فرد گرایی افراطی،بی علاقگی به گذشته یا آینده، بی اعتنایی به دیگران .

اینها را نوشتم تا به بحث بی علاقگی به گذشته، بی توجهی به گذشته، فراموش کردن گذشته و نادیده گرفتن زحمات و تلاش های کسانی که قبل از ما در هر حرفه ای اقدامات ارزنده ای را انجام داده اند. ،بپردازم. من اینجا از فراموشی ها در حرفه ی خودم یعنی روان شناسی می نویسم:

به نظر می رسد بدترین عارضه ی فراموشی تکرار خطاهاست ،خطاها به شکل پایان ناپذیری تکرار می شوند و برای انسانی که حتی گذشته ی خودش را هم فراموش می کند ( چه رسد به گذشته ی افراد دیگر) چطور مفهومی به نام جبران خطا معنا دار باشد ؟ احتمالا برای چنین فردی خطا معنایی بسیار ساده انگارانه دارد. شاید هم همه ی اتفاقات برای او چیزی جز بازی کودکانه نیستند. او حتی از این فراموشی رنج هم نخواهد کشید.

دکتر حسن حمید پور روز اختتامیه ی هفتمین کنگره ی انجمن روان شناسی ایران که در آبان ماه سال نود و هشت برگزار شد طی سخنرانی با عنوان ” روان شناسی در ایران بدون حافظه ی تاریخی به کدام سمت و سو می رود؟ ” در ابتدای صحبت هایشان گفتند: ” ما در روان شناسی مان حافظه ی تاریخی نداریم. “این سخنرانی یکی از بخش های خوب کنگره بود و بیشتر از دیگر سخنرانی ها برای من پرسش و دغدغه ایجاد کرد. در ادامه می خواهم با اشاره به سبب شناسی فراموش کردن تاریخ روان شناسی در ایران به چهار موردی که دکتر حمید پور تیتر وار به آنها اشاره کردند بپردازم و توضیحات هر مورد را  هم خودم اضافه کرده ام:

مورد اول بی اهمیت تلقی کردن موضوع تاریخ روان شناسی از سوی متولیان روان شناسی در ایران 

دکتر یحیی سید محمدی هم در پیش گفتار کتاب تاریخ روان شناسی (ویراست ششم) اثر هرگنهان با اشاره به این موضوع که نظام های دانشگاهی بسیاری از کشور های پیشرفته درس تاریخ روان شناسی را در چند مقطع تحصیلی منظور کرده اند، از اینکه در ایران تعداد واحدهای این درس از سه به دو کاهش پیدا کرده ابراز تاسف کردند. هر چند تعداد واحدهای درسی دانشگاه ها هم صرفا ملاک معتبری برای سنجش اهمیت یک درس نیست اما همین نشانه ی کوچک تا حدی اهمیت جایگاه تاریخ روان شناسی را در ایران نشان می دهد.

مورد دوم تضاد منافع و حب و بغض های دردسر ساز، انگار که اگر از همکارم تعریف کنم  منافع من به خطر می افتد.

این روزها در جامعه ی روان شناسی کم می بینم که کسی قدردان تلاش های همکاران سابق یا حتی همکاران فعلی خودش باشد با این حال تا بخواهی بازار انتقادات گرم و پر رونق است . انگار کسی دلش نمی خواهد لذت رفاقت را جایگزین لذت رقابت کند.

مورد سوم سلطه ی فرهنگ شفاهی ست . [ آنچه از گذشته به یاد مانده] فقط سینه به سینه نقل می شود. 

می دانیم که نوشتن از تاریخ وروزهای سپری شده صبوری و حوصله و دقت فراوان می خواهد. در این دوران که سرعت و شتاب حرف اول را می زند چه کسی انگیزه ای برای نوشتن از تاریخ خواهد داشت؟ شاید واقعا قرار است هزینه ی فراموش کردن تاریخ و افراد تاثیر گذار را باز هم سنگین تر و زیان بار تر از قبل پرداخت کنیم تا بالاخره روزی از راه برسد که تلاش های ارزنده گذشتگان را به یاد بیاوریم و جدی بگیریم.

مورد چهارم باور به اینکه گذشته ای وجود نداشته یا افتخار آفرین نبوده یا اگر افتخار آفرین بوده باید فراموش شود. جایی که شمع هست ،خورشید نباید بتابد. 

کسی که چنین باوری دارد با فریادی ملتمسانه می گوید: بگذار من کور و کر ولی در دنیای متوهمانه ی خودم بهترین باشم .

همین قدر کودکانه و رقت انگیز و همین قدر تلخ و تند . شتابان به کدام سو می رویم؟

3 پاسخ

  1. سلام خانم مشاور
    تشکر از وجود تان
    خواستم بگم چقدر موشکافانه خودشیفتگی را بیان فرمودید.💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐

    تا فصل و عقل بینی بی معرفت نشینی
    یک نکته ات بگویم خود را مبین که رستی

    در آستان جانان از آسمان میندیش
    کر اوج سر بلندی ، افتی به خاک پستی

    قابل توجه خود شیفتگان .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط