درباره ی دکتر کیوان مزدا

اولین بار با انتشار خبر درگذشتش نام او را شنیدم.  از آن دسته آدم هایی ست که حسرت آشنایی دیرهنگام با او همیشه همراه من است.سه سال پیش یکی از دوستانم را با چشمانی اشکبار دیدم و علت را جویا شدم،از درگذشت دکتر کیوان مزدا گفت،کنجکاو شدم درباره ی او بیشتر بدانم. دوست من سال ها پیش بیمار دکتر مزدا بود و آن روز عصر که همدیگر را دیدیم از خاطرات خوبی که دکتر برای او ساخته بود گفت. قبل از اینکه خاطره ی دوستم را تعریف کنم کمی از او می نویسم :

کیوان مزدا- پزشک ایرانی-فرانسوی،متخصص جراحی ستون فقرات بود. او رئیس بخش ارتوپدی کودکان بیمارستان روبرت دوبره پاریس و عضو سازمان پزشکان بدون مرز و از پایه گذاران زنجیره ی امید در ایران بود.

robert debre hopital

از سال۱۳۸۶ فعالیت خودش را در موسسه ی زنجیره ی امید ایران آغاز کرد و سالی ۴ بار برای معاینه و معالجه ی رایگان کودکان کم بضاعت به ایران سفر می کرد . دکتر مزدا علاقه ای به مصاحبه با رسانه ها نداشت و به دور از هیاهو فعالیت های خیرخواهانه ی خودش را انجام می داد. او شهریور ماه سال۹۷ با کمک تیم جراحی خود ۲۸ کودک را جراحی کرد و در یازدهم مهرماه ۹۷ پس از یک جلسه ی پرفشار کاری در اثر حمله ی قبلی از دنیا رفت.

رخشان بنی اعتماد هم فیلم مستندی راجع به زنجیره ی امید ساختند به نام” آی آدم ها” که در بخش های کوتاهی از این فیلم دکتر مزدا هم حضور دارند.

و حالا خاطره ای که دوستم برای من تعریف کرد:

” مرداد ماه سال ۱۳۷۷ برای معالجه به فرانسه سفر کردم. نگرانی بابت معالجه و عمل جراحی یک طرف و ناآشنایی با کشوری که حتی زبان مردمان آن را هم بلد نبودم فشار و اضطرابی مضاعف به من تحمیل می کرد. اولین دیدار من با دکتر مزدا در بیمارستان روبرت دوبره پاریس بود. وقتی او را دیدم بیشتر از همه از سن و سال کم دکتر تعجب کردم : پزشکی ۳۹ ساله،خوش برخورد و پر از انرژی و امید. برخورد اول ما آنقدر دلگرم کننده بود که من همه ی استرس ها و نگرانی ها را فراموش کردم و آن روز حس کردم سالهاست دکتر مزدا را می شناسم. صمیمانه برای من و مادرم از خودش گفت و اینکه سال هاست به ایران نیامده، دوساعتی کنار ما بود و از روند عمل جراحی و اقداماتی که لازم است انجام شود گفت.

آن شب با خوشحالی و امیدواری به خواب رفتم و چند روز بعد عمل انجام شدو وقتی به دکتر مزدا خبر دادند که زمان بیهوشی من طولانی تر از حد نرمال شده است، او نیمه شب با ماشین شخصی خودش حدود سی کیلومتر رانندگی کرد تا به جنوب شهر و محل بستری شدن من برسد وقتی آمد تا مدتها بالای سرم  منتظر و نگران بود و اسمم را صدا می زند تا به هوش بیایم. بعد از آن شب چندین بار دیگر هم به آن بیمارستان آمد و به من سر زد. یک بار هم همراه همسرش آمد و ما را به هم معرفی کرد. با اینکه جراحی سخت و سنگینی راپشت سر گذاشته بودم هر بار که دکتر مزدا را می دیدم همه ی دردها و فشارها را فراموش می کردم .

بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدم باز هم با وجود آن همه کار و مشغله در هتل هم به دیدنم آمد و خیلی سورپرایز شدم. آن روز به من گفت: “هشتادسالگی ات هم میام میبینمت” و خندید.

درست است که در تمام این سال ها موفق نشدم دکتر مزدا را ببینم اما همین که می دانستم در گوشه ای از این دنیاست و نفس می کشد دلم قرص می شد. شنیدن خبر درگذشت او برای من خیلی سخت بود. تا آخرین لحظه ی عمرم به یادش هستم و گاهی هم در خیالم با او حرف می زنم و تصور می کنم به حرف هایم گوش می کند و مثل همیشه به من لبخند می زند.”

با اینکه خاطره ی دوستم را بارها شنیدم اما هنوز شنیدنش برای من تازگی دارد. گاهی وقتی دوستم را می بینم می گویم : “بازم از دکتر مزدا بگو ” شاید به این دلیل که یادآوری خاطرات دکتر مزدا لحظه هایمان را شیرین تر و گرم تر و دلنشین تر می کند.

 

5 پاسخ

    1. تا حالا شده با آدمی هایی برای اولین بار برخورد کنید و احساس کنید انگار سال‌هاست که می‌شناسیدشون؟
      احساس کنید در کنارشون مجبور نیستید همه چیز رو توضیح بدید،
      چون اون‌ها خیلی خوب، قلب شما رو لمس می‌کنن…
      شاید کلمه خوبی، درستکاری، فداکاری یا چیز‌هایی شبیه این‌ها، فقط بتونه بخشی از وجود اون‌ها رو توصیف کنه.
      اما اون‌ها به قول حافظ شیراز، آنی دارند که قابل وصف نیست.
      دونستن قدر و ارزش این آدم‌ها چیزیه که گاهی خیلی دیر بهش پی می‌بریم!
      میخوام بگم بعضی از آدم‌ها همیشه در خاطرمون می‌مونند،حتی سال‌ها پس از رفتنشون…
      ساجده جانم ممنونم که با قلم زیبایت، انسانیت و مهربانی را یادآوری کردی.😍😘😍😍

      1. درسته مریم جون

        من با اینکه با دکتر مزدا خاطره ی مشترکی ندارم اما همین خاطره ی دوستم برای من خیلی ارزشمند و دوست داشتنی یه
        در نهایت هم فقط همین خاطره ها می مونه و بس

  1. ساجده چندین سال پیش پرفسور مزدا اومد بیمارستان رسول اکرم تهران . همون موقع قرار بود یه جراحی خیلی سخت روی گردن برادر من انجام بشه و جراحان اون بیمارستان برای روش جراحی مردد بودند . خلاصه به محض ورود پرفسور به تهران از بیمارستان با ما تماس گرفتند که خودتون رو سریع برسونید
    پرفسور برادرم رو معاینه کرده بود و توضیحات لازم رو به جراح داده بود .
    حدود یک ماه و یا کمتر بعد از حضور پرفسور توی ایران بود که یه مستند از زندگی ایشون از تلویزیون پخش شد .
    اتفاقا حضور ایشون توی بیمارستان هم بخشی از مستند بود و بخش کوتاهیش مربوط به حضور پرفسور همراه با خانمش توی چادرهای ایل نشینان بود
    و چقدر خانمش هم شخصیت بزرگی داشت و در عین بزرگی هر دو چقدر فروتن بودند

    یادمه مستند چند باری پخش شد و من هربار دیدمش کلی گریه کردم . دقیقا نمیدونم دلیل گریه م چی بود ولی چیزی که هیچ وقت فراموش نمیکنم این بود که به شدت تحت تاثیر شخصیت ایشون قرار گرفته بودم و همش با خودم میگفتم اگه آدمایی مثل ایشون انسانند ، پس ما چی هستیم ؟

    پرفسور مزدا جراحی های بسیار سختِ زیادی رو بدون دریافت هیچ هزینه ای انجام داده بود
    دنیا آدمایی مثل پرفسور مزدا ، با اون درجه از علم و شخصیت ، کمتر به خودش دیده

    خبر فوت ایشون چند سال پیش شوک بزرگی بود و یادمه تا چند روز من هزاران بار با خودم میگفتم چرا پرفسور مزدا باید بمیره؟
    چرا این اتفاق باید برای چنین آدمی بیافته ؟
    ولی میدونم هرچند علم پزشکی ِ دنیا چنین نابغه ای رو از دست داد ، هرچند دنیا یه انسان به معانی واقعی ِ انسان رو از دست داد ولی پرفسور مزدا توی زندگی هایی که نجات داده ، زنده و جاریه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط