درباره احساس ارزشمندی و بی ارزشی| روایت های ما

از آن دسته نوشته هایی که امروز می گویم کاش بیشتر نوشته بودم هر چند کوتاه و گزیده :

به نظر می رسد احساس ارزشمندی در ما همیشه شکننده و بی ثبات است، هیچ وقت به نقطه مشخصی نمی رسد، همیشه مثل یک خط بی انتهاست:گاهی پررنگ، گاهی کمرنگ،گاهی منقطع و بریده بریده، گاهی کج و معوج.

همیشه نیاز به بازآفرینی و تجدید شدن های مداوم دارد و این بازآفرینی های مکرر نه با یادآوری گذشته درخشان، نه با تجربه و کسب دستاورد، نه با حفظ شفقت نسبت به خود، نه با دریافت عشق از دیگران با هیچ کدام از این ها ایجاد نمی شود. همه این بازآفرینی ها با کمک یک روایت ساده از خود به وجود می آیند : این که تو “من که هستم؟ “را چطور برای خودت روایت می کنی .” خودم ” کسی نیست جز روایت های ما.

در مقابل دو نوع متفاوت از احساس بی ارزشی وجود دارد:

نوع اول در دنیای درون و توسط خودمان شکل می گیرد : کم کم و به مرور فضا تصاحب می کند و رشد می کند.

نوع دوم در دنیای بیرون و توسط دیگری به ما تحمیل می شود.

شیوه مواجه شدن ما با نوع دوم و درد و رنجی که ادراک می کنیم کاملا وابسته به حل و فصل کردن بی ارزشی نوع اول است : اگر نوع اول را حل نکرده باشیم یا با آن خو گرفته باشیم یا آنقدر بی حس می شویم که نوع دوم را به درستی درک نمی کنیم یا اینکه برعکس با شدت و فشار مضاعفی آن را تجربه می کنیم.

اینکه رو به رو شدن با کدام نوع سخت تر است باز هم بستگی به روایت ها دارد. هر روایتی که قوی تر و باور پذیرتر باشد روبه رو شدن با آن دردناک تر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط