داستان مسیر شغلی من (بخش اول)|مشاوره و روان شناسی

پیش نوشت: یکم آبان ماه امسال درست ده سال گذشت از زمانی که در حرفه مشاوره و درمانگری مشغول فعالیت هستم. قرار بود این متن یکم آبان اینجا پست بشه اما دوباره برنامه های پیش بینی نشده به وجود اومد و ذهن شلوغ و کلافه هم اجازه نمی داد تمرکز کافی داشته باشم و کار عقب افتاد. ترجیح دادم این نوشته تا جای ممکن مفصل و طولانی باشه، به همین خاطر در چند بخش منتشرش می کنم.

 

 

رد یک اشتیاق و رد یک پشیمانی

از چهارده سالگی قرار بود مشاور شوم، به هیچ شغل و حرفه ی دیگری هم فکر نکردم، گرچه اوایل نوجوانی زمان چندان مناسبی برای انتخاب مسیر شغلی نیست با این حال مشاور و بعد درمانگر شدن از همان روزها برای من تنها گزینه بود. رد یک اشتیاق و علاقه را گرفتن و وفادارانه پیش رفتن شاید چندان جذاب و ماجراجویانه نباشد اما درعین حال تجربه اطمینان خاطر و محکم قدم برداشتن هم دستاورد که نه، اما پشتوانه ای قابل اتکاست و در آن شرایط کمی افتخار آمیز هم بود خصوصا وقتی سردرگمی همکلاسی ها و دوستان را می بینی که هیچ برنامه ای برای آینده شغلی خودشان ندارند و مردد و بلاتکلیف هستند. در چنین وضعیتی کمی هم احساس پیروزی داری. حالا که به گذشته نگاه می کنم به نظر می رسد چنین اطمینان خاطری باید به آینده ای درخشان تر از این منتهی می شد اما چرا نشد ؟

هنوز بعد از ده سال کار کردن، انتخاب مشاوره و درمانگری را درست می دانم و تنها یک حسرت و پشیمانی عمیق وجود دارد و آن این است که :

ای کاش مشاوره و درمانگری را به عنوان شغل دوم انتخاب می کردم و تمام توان و دارایی را صرف آن نمی کردم.

واقعیت این است که درمانگری یک حرفه است و هدف اولیه آن نمی تواند کسب درآمد باشد، به عبارت بهتر قبل از آنکه شغلی برای کسب درآمد باشد، حرفه ای ست با مهارت های بسیار ظریف و پیچیده که عملکرد مطلوب در آن نیازمند ذهنی فارغ از دغدغه معاش است.

ذات حرفه ما با پول چندان میانه خوبی ندارد، نمی شود از دردهای مردم ارتزاق کرد و به رونق مالی هم رسید که اگر چنین قصدی کردی دیگر بهبود درد برای تو اولویت نیست بلکه می خواهی به هر طریقی فقط به پول برسی، در واقع اگر اولویت اصلی و تمرکز اول تو پول باشد بدون شک باختی.

مراجع یا درمانجو همیشه با زبان بی زبانی این خواسته قلبی اش را به شکل های مختلف نشان می دهد:

اگر عاشق کمک کردن به من نیستی نمی خواهم بار دیگر تو را ببینم.

عشق و پول از اساس با هم سر سازگاری ندارند. به قول نسیم طالب عشق و پول و علم را نمی شود با هم و یکجا داشت، دو تا را می شود با هم داشت ولی هر سه با هم ممکن نیست (نقل به مضمون)

دوست دارم روزی درباره اینکه حرفه ما چقدر مستعد شارلاتانیسم است هم بنویسم :شاید مفصل و با جزئیات و شاید هم در لفافه و با کلی گویی.

خلاصه اینکه مشاوره و روان درمانی از نظر اقتصادی برای مراجع و درمانجو هم به صرفه نیست مگر اینکه او هم دغدغه معاش نداشته باشد.

یک صدای درونی می گوید : ده سال رد یک اشتیاق را گرفتی و در کنار آموختن و رسیدن به دستاوردهایی کم اما پربها جا برای یک پشیمانی بزرگ هم باز کردی، سال های بعد طوری قدم بردار تا حداقل جای خیلی کمتری برای پشیمانی باقی بماند.

 

 

روزهای پرشور کارآموزی

یادم می آید روزهای بعد از فارغ التحصیلی سر پرشوری داشتم: جویای نام و جویای کار و کسب تجربه. روزهای آینده در خیالم ترکیبی از طلایی و نقره ای بود و بیشتر طلایی. کارآموزی و کارگاه و کلاس هر کدام پله های رشد بیشتر بودند و چه لذت وافری داشت تجربه هر کدام از آن کارگاه ها و کلاس ها.

خوشبختانه آنقدر کارگاه رفتم تا مدرس های خوب و درمانگران مجرب را از بین تعداد زیادی از نابلدها جدا کنم. معیارم برای انتخاب مدرس خوب، استاد فلان دانشگاه برتر و لیست بی پایان پژوهش های انجام شده و اطلاعات وسیع و مسحور کننده نبود، معیارم توانایی خوب در مدیریت زمان، تمرکز عمیق روی کار و آموزش، انسان دوستی عمیق 

( این معیار را از روی دلسوزی و دغدغه مندی واقعی نسبت به آینده حرفه روان شناسی در ایران و پرداخت هزینه بابت پیگیری این دغدغه ها می سنجیدم اما حالا فکر می کنم برای تشخیص انسان دوستی هنوز این ها به تنهایی کافی نیست) و رعایت اصول اخلاق حرفه ای بود. این که استادی صاحب نام است چندان مهم نبود، اینکه شهرت اش به خاطر کدام ویژگی هاست مهم بود.

به مرور فهمیدم یک مدرس اگر مسحور جذابیت های یک اختلال روانی می شود و با توصیف ویژگی های عجیب و غریب آن اختلال هیجان زده می شود یعنی به این زودی آمادگی درمانگر شدن را ندارد چرا که وقتی از هیجان هایی که تو را شگفت زده می کنند عبور نکرده باشی نمی توانی عمق و ماهیت یک اختلال را به درستی درک کنی،

نمی توانی آن اتصال و ارتباط عمیق را با درمانجو برقرار کنی چون بین تو و او پل معلق هیجانات می رقصد و

می تابد و تو را به شکل مضحکی به زمین می زند.

به مرور کشف کردم حفظ کردن DSM (راهنمای تشخیصی و آماری اختلال های روانی) آسان ترین کاری ست که یک درمانگر می تواند انجام دهد و اتکا صرف به آن مایه شرمندگی ست و اگر کسی به مرحله نقد DSM نرسیده باشد شایستگی این را ندارد که هیچ برچسب تشخیصی روی کسی بگذارد.

اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۲ دوره کارآموزی را در یک مرکز تخصصی درمان وسواس شروع کردم با این هدف که بعد از دو سال کارآموزی به شکل حرفه ای در همین حوزه درمان وسواس و افسردگی مشغول کار شوم، ما در این مرکز گروه درمانی کار می کردیم و تا سال ۹۴ هیچ قصدی برای دیدن مراجع به شکل فردی نداشتم، در واقع سطح کار را خیلی بالاتر از آن می دیدم که یک کارآموز کم تجربه بخواهد پشت میز درمان بنشیند و جالب بود که اکثر افراد در محیط کار نظری بر خلاف نظر من داشتند و با تجربه ای هر چند کم هم وارد کار می شدند،آن ها ترس ها و دغدغه من را نداشتند، گاهی به حال شان غبطه می خوردم که کار را راحت می گیرند و استانداردهای خیلی بالا ندارند اما تا خطاها و اشتباهات واضح شان را در کار می دیدم به بعضی سختگیری های خودم خوش بینانه و پیروزمندانه نگاه می کردم.

یک بار یادم می آید یکی از کارآموزان که وظیفه بررسی تکالیف یکی از درمانجویان را به عهده داشت، در حین چک کردن پیام های گوشی و آدامس جویدن به درمانجو می گفت :

خوب داروهات رو مرتب می خوری؟

با دیدن این صحنه خیلی حرص و افسوس خوردم اما یادم نیست چه فکرهایی داشتم. امروز اگر شاهد چنین اتفاقی باشم قطعا علاوه بر تذکر به کارآموز به شکل جدی، به درمانجو هم حقوقش را یادآوری می کنم، با گفتن این جمله که در چنین شرایطی به نشانه اعتراض کاملا محق هستی اتاق را ترک کنی و اگر هم کارآموز یا مجموعه اشتباه را نپذیرفت باید خوشحال باشی که با آن ها همکاری ات را قطع می کنی.

یکی از فعالیت های ما در مرکز تخصصی درمان وسواس این بود که نقش درمانگر را بازی کنیم و از خودمان فیلم بگیریم و برای دکتر ایزدی بفرستیم. آن روزها اجرای این نقش سخت و پر چالش بود باید نقش بازی می کردی تا ثابت کنی از پس درمانگری بر می آیی. آن روزها کم تجربه و پرشور بودیم و نقش بازی کردن هم برای ما افتخار آمیز بود اما به مرور و در طی مسیر یاد گرفتم که نقش بازی کردن به عنوان درمانگر بدترین کار است : نمی شود هم نقش بازی کرد و هم به نتیجه رضایت بخش امیدوار بود، نمی شود ادای رفتار همدلانه را درآورد و منتظر جلب اعتماد درمانجو ماند، نمی شود مسحور موضع قدرت شد و هیچ وقت به آسیب پذیری اعتراف نکرد، نمی شود نقش دانای کل و عاقل بی اشتباه را بازی کرد، نمی شود در هر موقعیتی یک ناجی خستگی ناپذیر بود، تمام این نقش ها در مسیر درمانگری تو را به بیراهه می برد و خبر بد اینکه گاهی چنان به نقش بازی کردن خو می گیریم که خودمان هم فراموش می کنیم نباید در نقش فرو رویم، باید اصیل و راحت و روان ارتباط را بسازیم و آن را حفظ کنیم و چنین ارتباطی ممکن نیست مگر اینکه از قبل یاد گرفته باشیم با خودمان راحت و بی دردسر ارتباط برقرار کنیم و تهوع آورترین بخش های شخصیت مان را بدون ترس دیده باشیم. یک درمانگر اصیل به خودشناسی عمیقی رسیده است و همین خودشناسی به او کمک می کند چالش های ارتباط با دیگری را بهتر هضم کند.

 

 

مسیر هموار نیست و همیشه شگفتی در راه است

در جامعه حرفه ای ما مسیر شغلی چندان قابل پیش بینی نیست، خیلی ها ترجیح می دهند روی موج حرکت کنند یا هر طرف باد می آید به همان سمت بروند،خیلی ها تصمیمات شان را بر اساس سود و منافع کوتاه مدت یا میان مدت می گیرند و کمتر به مسائل دیگر توجه می کنند، خیلی ها ذوق آموزش اندوخته هایشان را دارند با این تصور که هر چیز جدیدی را یاد می گیرند باید فوری و سریع به بقیه هم یاد بدهند و کسب درآمد کنند و از این بابت خوشحال باشند که کاری مفید و ارزش آفرین هم انجام می دهند، خوشبختانه من جزء این دسته افراد نبودم و بعضی آموزش ها را مضر و مخل آرامش می دانستم :

چرا باید برای یک خانم خانه دار با تحصیلات دیپلم مسئله سازی کنی و به اصطلاح آگاهش کنی که تو طرحواره رها شدگی داری و بیا درمان شو

چرا به اسم آموزش و آموختن آدم ها را از چاله توی چاه بیاندازیم؟

هیچ وقت با این نگاه بازاری به مسائل روانشناختی کنار نیامدم و به همین خاطر همیشه هم در حاشیه ماندم و البته پشیمانی هم درکار نیست، آن نگاه بازاری تناسبی با ارزش های من نداشت و هنوز هم ندارد، البته مسئله فقط هم نگاه بازاری نیست کسی شاید صرفا به خاطر اشتیاق و علاقه اش دوست دارد اندوخته هایش را با دیگران به اشتراک بگذارد اما این هم لزوما خوب نیست، مدیریت کردن دانش و اطلاعات هم یک مهارت ضروری ست که پیش نیاز آن تفکر انتقادی و تفکر استراتژک است.

جدا از این بحث، نگاه سختگیرانه و جدی به اتاق درمان همیشه و تا به امروز کاملا برای من سودمند و موثر بوده و خصوصا این نگرش که کسی ممکن است آمادگی های لازم برای ورود به اتاق درمان را به دست بیاورد اما آمادگی لازم به معنی آمادگی کافی نیست، به خاطر همین نگرش ها می خواستم دوران کارآموزی طولانی تر شود اما دوسال هم از نظر عرف جامعه روان شناسی کمی زیاد بود و  به قول دوستان دام کمال طلبی هم در کمین بود.

خلاصه که توقع بیجایی ست اگر می خواهی برنامه ها همیشه طبق انتظارات تو پیش برود. برای من که طبق پیش بینی ها درست تر بود سال ۹۴ فعالیت حرفه ای را شروع کنم اتفاقات دیگری در راه بود.

روز اول آبان ماه سال ۹۲  تقریبا ساعت ۶ عصر همراه خانم امینی و همکارش در کلینیک پزشکی بودیم که خدمات روان شناختی و مشاوره هم آنجا انجام می شد. خانم امینی کاملا غافلگیرانه به من گفت :

الان یه مراجع داری ساعت ۶ میاد برو ببینش.

گفتم :الان زود نیست ؟ من تازه کارآموزی رو توی این کلینیک شروع کردم.

خانم امینی با خنده مهربانانه ای گفت : بهت ایمان دارم برو

مطمئنم اگر آن روز خانم امینی من را در عمل انجام شده قرار نمی داد به این زودی کار را شروع نمی کردم. احساس خاص آن روز را فراموش نمی کنم :

احساس کسی را داشتم که به گنج دست پیدا کرده است اما نمی خواهد آن را مصرف کند، ترکیبی از شوق و استرس و نگرانی در صورتم موج می زد اما در آن لحظه تردید خیلی کمرنگ بود : فقط در همان لحظه خاص.

با همین اتفاق ساده اولین مراجع را دیدم ( البته اولین اولین ها هم نبود، در پایان دوران لیسانس سال ۸۷ دوبار به عنوان کارورز در کنار مشاوران دیگر مراجع دیده بودم و اتفاقا تجربه خیلی خوبی بود ) او مشکلات خانوادگی داشت و جلسه اول هم بد پیش نرفت اما ادامه ندادم، در واقع قصد نداشتم به عنوان مشاور خانواده کارم را شروع کنم ولی برای اینکه چنین غافلگیری را دوباره تجربه نکنم چند کارگاه تخصصی مربوط به مشاوره خانواده هم با دکتر باقر ثنایی گذراندم که چقدر پر از درس و نکته و تجربه و سرنخ و کلید بود و بعضی قفل های ذهنم را باز کرد.

حوزه مشاوره خانواده به شدت نیازمند تجربه و دانش از صافی فرهنگ رد شده است. هنوز هم مثل ده سال پیش فکر می کنم مشاور خانواده باید فردی جا افتاده و سرد و گرم چشیده باشد، با بینشی عمیق و دانشی وسیع و خردی کم یاب و جز این هر چه باشد نقش و پوسته ای تهی از بصیرت است، دور از تصور است که مشاور خانواده فردی جوان و کم تجربه و پرشور باشد، مطالعه منظم و فشرده، شاگرد ممتاز دانشگاه بودن و دانش فراوان برای مشاور خانواده شدن کافی نیست،چنین فردی شاید بتواند یک یا دو جلسه پیشنهادات سازنده و موثر به خانواده ها ارائه دهد و کاملا هم موفقیت آمیز عمل کند اما ورود به تعارضات عمیق و پیچیده خانوادگی داستان دیگری ست، احتمالا بعد از پنجاه سالگی سراغ این حوزه هم می روم اما باز هم نه به شکل کاملا تخصصی.

خلاصه با حمایت و تشویق خانم امینی راه شروع فعالیت برای من باز شد و تصمیم گرفتم که فقط سراغ درمان افسردگی های ساده و وسواس های ساده بروم . منظورم از افسردگی های ساده و وسواس های ساده وضعیتی است که فرد مبتلا دچار اختلالات روانی دیگر نیست و بخصوص دچار اختلال شخصیت نیست و همچنین تروما جدی و سنگینی را هم تجربه نکرده است یا اگر هم تجربه کرد مربوط به سال های خیلی دور است. همین نگاه و نگرش باعث شد در طول پنج سال اول کارم تعداد خیلی زیادی از مراجعان را به افراد با تجربه تر ارجاع دهم با این وجود باز هم غافلگیری های دیگری در راه بود : گاهی مراجعین و درمانجویان سخت و مقاوم به من ارجاع داده می شدند و خیلی وقت ها خبری از وسواس ها و افسردگی های ساده نبود و چالش ها و یادگیری های تازه هر هفته باید تجربه می شد . برای ذهنی که از چالش استقبال می کند چنین موقعیتی لذت بخش است اما در این مسیر ناکامی ها و ناامیدی ها هم کم و بیش وجود داشت، خستگی ها و تردید ها و کلافگی ها هم کم نبود، اما برای کسی که عاشق کارش است هیچ وقت دلزدگی به وجود نمی آید.

در چنین شرایطی سردرگم نشدن و گم نکردن سرنخ را مدیون دکتر باقر ثنایی هستم که جمله ای از دکتر براهنی برای ما نقل کردند که به اصل اول اصول حرفه ای من تبدیل شد:

مراقب باش بدترش نکنی، بهبود پیشکش

 

پی نوشت: عکس مربوط به سال اول یا دوم شروع فعالیت حرفه ایه. تاکید دارم مدام بگم حرفه ای و نه شغلی، چون واقعا برای من واجد تمام معنی هایی که از واژه شغل استنباط میشه نبود، البته تیتر رو مسیر شغلی نوشتم چون مصطلح تر هست.

 

 

 

 

 

8 پاسخ

  1. ممنون برای نوشتن تجربه ارزشمندتون.

    نگاهتون به حرفه‌تون خیلی برای من جالب بود و آموزنده. من همیشه در نگاهم روانشناس‌ها و روان‌درمانگر‌ها تو ایران آدم‌های ضعیفی به نظر میومدن که انگار قرار نیست مشکلی رو حل کنن. الان با خوندن این متن متوجه شدم این در واقع وجود داره اما کل این جامعه رو دربر نمی‌گیره.
    اسامی هم که ازشون یاد کردید باعث میشن سرچشمه‌های درست این حرفه رو بهتر بشناسم که معمولا برام اهمیت داره.
    منتظر بخش دوم نوشتتون هستم تا از تجربیاتتون بیشتر بشنوم.
    دوباره ممنون برای نوشته کاملتون.

    1. باید بگم دیدگاه شما عمیقا من رو متاثر کرد و یکی از تلخ ترین، تکان دهنده ترین و آموزنده ترین کامنت هایی بود که تا به حال دریافت کردم.
      خیلی متاسفم که جامعه روان شناسی ما به سمتی رفته که شما به این نتیجه رسیدید همکاران من افراد ضعیفی در جامعه هستند.
      صمیمانه آرزو دارم جامعه روان شناسی ما تحولات سازنده ای رو پیش رو داشته باشه و اعتبار علمی و حرفه ای خودش رو دوباره پیدا کنه .
      جامعه روان شناسی ما شخصیت های بزرگی در گذشته داشته و امروز هم روان شناسان بزرگ و نمونه و با صلاحیت داریم که با اتکا به روش و منش این افراد باید این تحولات سازنده رو رقم بزنیم .

      خیلی ممنونم بابت این کامنت تاثیر گذار

  2. قبل از هر صحبتی تشکر میکنم بابت اینکه بخشی از وبلاگ رو به داستان مسیر شغلیتون اختصاص دادین چون به احتمال بالا میتونه برای اغلب افراد که شوق ورود به این مسیر رو دارن و یا در مسیر هستند اما سردرگم،کمک کننده باشه.

    من هم از تجربیات خودم میگم برای من اینطور بود که فقط میدونستم از کمک به انسان ها در جهت رشد و زندگی بهتر خوشم میاد پس در ذهنم تیک خورد که تو میتونی روانشناس بشی، پس قدم اول یعنی ورود به دانشگاه رو عملی کردم. تا اواسط کارشناسی هم همچنان همه چیز رویایی و قشنگ بود و سودای شرکت در کارگاه های مختلف و دانش بیشتر و حتی مدرک ها مختلف داشتم. کلاس های مختلف رفتم با اساتید مختلف اشنا شدم، در بسترهای متفاوت قرار گرفتم تا در طی زمان تونستم متوجه بشم من دوست دارم پولم رو صرف چه کارگاهی کنم؟و باچه افرادی در تعامل باشم؟ افرادی در این حوزه که گفته و عملشون یکی بود،دانش روانشناسی و هر انچه که در ان ادعایی داشتند رو در زندگی شخصی خودشون پیاده کرده بودند و من میتونسم رد ان را در رفتارشون ببینم، اصیل بودند و نگاه ابزاری به ادم ها نداشتند در ذهن من تیک ادم حسابی در حوزه روانشناسی میخوردند، کم کم یادگرفتم کدام استاد را میتوانم واقعا استاد و روانشناس خطاب کنم و کدام انسان روانشناس نما را باید از مسیرم حذف کنم. برای تک تک این تجربه ها هزینه های مالی،زمانی و حتی روانی دادم. اواخر کارشناسی دغدغه ها یکم متفاوت تره نمیدونی بری ارشد؟ بری کار کنی؟ اصلا ارزشش رو داره؟اصلا کدوم حوزه برای من مناسبت تره؟ بخوام خلاصه کنم برای من اواخر کارشناسی تا به الان که دانشجو ترم سه ارشد بالینی ام همزمان تحصیل،کار،کارگاه در راستای هم پیش رفته. هرچتد سخت و پرفشار اما پر از تجربیات متفاوت. من بیشتر دوست دارم به نگرش الانم در مورد روانشناسی بپردازم. خیلی از اوقات پاهام شل شد و درجا زدم و گفتم نه رشته قشنگی هست اما بدون اینده،بدون درامد خوب، اما هیچوقتم نتونستم ازش کنده بشم، خیلی از اوقات سر انتخاب حوزه فعالیتم سردرگم شدم بالاخره خانواده یا کودک؟زوج یا تحصیلی؟و…. اما هرچه که بود به هر مشقتی خودمو تا اینجا کشوندم. اگر فردی در روانشناسی عمیق بشه به نظر من اعتیاد پیدا میکنه انگار دیگه نمیتونی دست از اگاهی و دانش بیشتر برداری هربار بیشتر تشنه ای تا کشف کنی.
    روانشناسی این سال ها من رو رشد داد؛ من فهمیدم یک رفتاری که از کسی میبینم فقط همون رفتار در همون لحظه نیست بلکه رفتاریه که از یکسری الگوها و پیشینه او هم نشات میگیره پس قضاوت بیجا برای من کم شد. من مفهوم تغییر رو به عینه در زندگی خودم تجربه کردم وقتی دانشم رو اول تو زندگی خودم‌پیاده سازی کردم. و..و..و…
    هنوز هم مردد ام که ایا میشه به عنوان یک شغل به روانشناسی نگاه کرد یانه و به جوابی نرسیدم این سال ها
    اما این برای من واضحه که ده بار دیگه ام که برگردم عقب این رشته انتخاب منه
    و بنظرم انتخاب غلطی میتونه باشه برای افرادی که ارزوی پزشک شدن داشتند و به هردلیلی اگر نشده میخوان از مسیر روانشناسی به اسم و رسم دکتری برسند.
    انتخاب غلطیه برای کسی که تشنه یادگیری مادام العمر نیست
    برای کسی که در سطح دغدغه های خودش مونده و دیگری رو نمیتونه در نظر بگیره
    و هرکسی که فکر میکنه تحصیلات دانشگاهی از او یک روانشناس میسازه
    دانشگاه،کتاب،کارگاه مفید و کنار تمام این ها بازسازی شخصیت خودت تو رو در مسیر روانشناس شدن میندازه و این یک پروسه دائمی، سخت اما لذتبخشه.

    بیشتر از احساس قلبیم به روانشناسی گفتم😅
    تو قسمت بعدی که منتشر کردین سعی میکنم بیشتر از مسیر بگم که برای هرکسی که میخونه قابل تصور باشه که ممکنه با چه چالش هایی روبرو بشه.

    1. ممنون که تو هم از تجربیات خودت گفتی مائده جان
      کاملا انواع سردرگمی های اوایل مسیر رو که بهش اشاره کردی، می فهمم
      ثبت کردن جزئیات مسیر همیشه کمک کننده است، نباید به حافظه خودمون اعتماد کنیم.
      شاید چند سال دیگه بیای اینجا و این کامنت خودت رو مجدد بخونی و متوجه بشی چقدر تغییر کردی و به چه کشف های تازه ای رسیدی

  3. اوووم باید بگم به عنوان یک دانشجو نوپای روانشناسی پستتون چند روز پیش خوندم و ذهنمو حسابی مشغول کرد…..
    موافقم که روانشناسی را باید بادید یک حرفه نگاه کرد نه شغل . ولی اینکه بعنوان کار دوم بهش پرداخت ذهنمو مشغول کرده …..
    البته توصیف من از شغل دوم اینکه تمام انرژی سرمایه و وقت تو در مرتبه دوم صرف این شغل (حرفه) بشه
    حتی داشتن یک شغل در کنار درمانگری هم بنظر من نصف شدن سرمایه هاست….
    (اگر توصیف شما از شغل دوم شدن درمانگری چیز دیگه ای بهم بگید چون احتمالا برداشتمون هم از قسمت اول پستتون متفاوت خواهد بود!)
    اما بااین برداشت چیزی که ذهنمو مشغول کرد اینکه
    من موافقم که این حرفه با درآمد مالی بالا میانه خوبی نداره،
    ولی
    همون‌طور که گفتم اگه کار دوم باشه الویت دوم ات هم میشه…. در اینصورت مگه ممکنه که تمام کمال تو اتاق درمان حضور داشته باشی؟!
    وقتی تمام الویتت وقت و سرمایه گذاشتن برای یادگیری درست و اصولی پرداختن به درد ورنج مراجع نباشه و وقت وسرمایه اتو برای پرداختن به اون و یادگرفتن مهارت های ظریف اتاق درمان که پیش نیاز دست و پنجه نرم کردن با مسئله مراجع (خودتونم اشاره کردید) نذاری دیگه توانایی اینکه خودتو درمانگر متبحر و با وجدان خطاب کنی داری؟!؟!؟
    بااین توصیفات اگه بخوای با وجدان تلقی بشی یا باید انقدر سرمایه مالی داشته باشی که دغدغه معاش نداشته باشی یا باید قید نیازهای اولیه خودتو بزنی ومثل صوفی ها که همه عمر خودشونو صرف عشق الهی میکنند همه عمر خودتو صرف عشق به حرفه ات بکنی…..
    موافقم که از درد مردم نمیشه ارتزاق کرد
    و همچنین موافقم که برای درمانگر شدن وماندن باید سرمایه گذاری های مختلف وزیاد بکنی
    هم وقت ،هم انرژی ،هم پول
    بااین توصیفات آیا این حرفه برای کسی که مسئله معاش نداره؟!
    فردی که به قدری پولدار باشه که ده پانزده سال اولیه کاریشو ساپورت کنه و نیازی نباشه به این فکر کنه که باید از این حرفه پولی دربیاره؟!
    یعنی این می‌تونه تبدیل به یک فیلتر برای این رشته بشه؟!
    بااین حساب تعداد کمی میتونن وارد این رشته بشند….
    حس میکنم از تجربیاتتون اینطور برداشت میشه که این یک حرفه ای برای افراد مرفه جامعه
    اگر اینطور نیست برام بگید مگه میشه حرفه ای الویت دوم باشه و تمام کمالتو براش بذاری
    همین نگاه کردن به درمانگری بعنوان شغل دوم بنظرم نقض حقوق مراجع
    با توصیفاتی که کردم بنظرم شغل دوم قرار دادن درمانگری راه حل نیست
    البته من موافقم که اتاق درمان نه برای روانشناس نه برای مراجع از نظر اقتصادی به صرفه نیست
    حالا اگر قبول کنیم این حرفه این ویژگی را دارد
    (که بنظر من هم دارد)
    دغدغه معاش درمانگر را چه کنیم؟!
    به قول پست خودتون مگه میشه دغدغه معاش داشت و تو اتاق درمان نشست؟!
    پست شما تو ذهن من یک تعارض بوجود آورد
    پول
    یا حس ارزشمندی پرداختن به حرفه مورد علاقه ات؟!
    قطعا بدون پول حس ارزشمندی به زودی از بین می‌ره
    و پرداختن به پول هم بدون نگاه به نیاز ارزشمند بودنت حس پوچی میده…..

    حالا باید چیکار کرد؟!
    روانشناسی را به عنوان حرفه اصلی بوسید و گذاشت کنار و صرفابه عنوان علاقه فردی به اون پرداخت و بریم سراغ حرفه ای که در آن پول باشه؟!
    تعارض جالبی برام ایجاد کردید….
    همون که گفتید عشق و پول و علم یکجا نمیشه جمع کرد
    ولی بنظرم شغل دوم قرار دادن هم راه حل نیس

    1. فاطمه
      فکر کنم یه پیش فرض توی ذهن تو باعث شکل گیری این تعارض شده، این پیش فرض که ” شغل دوم اهمیت کمتری از شغل اول داره” در صورتی که اصلا مسئله ما مسئله اهمیت نیست مسئله اولویت هست. بسیار مهمه که این دو مفهوم ( اهمیت و اولویت) رو توی ذهنت از هم جدا کنی. اولویت ها رو ضرورت های اجتناب ناپذیر زندگی ایجاد میکنه (پول) ولی اهمیت ها رو ما خودمون با توجه به نیازها و ارزش هامون تعیین میکنیم.
      به این جمله خوب دقت کن :
      درمانگری مطلوب و باکیفیت نمی تونه اولویت همیشگی یه درمانگر باشه. چرا که اولویت ها ذاتا تابع موقعیت بیرونی، تابع ضرورت ها و معمولا ناپایدار هستند.
      حالا دوباره به این سوال فکر کن : چرا درمانگری مطلوب و باکیفیت نمی تونه اولویت باشه ؟
      مطمئنم خودت جواب رو پیدا کردی
      با این حال منم پاسخم رو می نویسم : اگه قرار باشه درمانگری مطلوب و با کیفیت برای یه نفر اولویت اول باشه دو تا شرط لازمه یا درمانگر باید واقعا بی نیاز از کسب درآمد باشه مثل یه ابر انسان آسمانی که هیچ نیاز مادی نداره یا اینکه اگه درآمد براش مهمه باید به شکل فشرده، دیوانه وار و فرساینده توی اتاق درمان باشه و روزانه ده تا مراجع ببینه .
      اگه کسی روزی ده ساعت کار کنه و مراجع ببینه آیا می تونه کیفیت و مطلوبیت کار رو هم در سطح بالا حفظ کنه یا نه ؟
      با توجه به اینکه گفتیم اولویت ها ناپایدار هستند فرض کن کسی اراده کنه فقط یه هفته روزی ده تا مراجع ببینه و چیزی از کیفیت و مطلوبیت کار هم کم نکنه .بهت قول میدم بعد از یه هفته از هم می پاشه این آدم و اصلا بعیده بتونه حتی یه هفته دووم بیاره . من حالت خیلی خوشبینانه اش رو گفتم یه هفته (خودم که یک روز هم نمی تونم به این شکل کار کنم مگر اینکه خیلی از کیفیت کار بزنم که تا حالا تا جایی که به خاطر دارم به ندرت چنین اتفاقی افتاده که به خاطر خستگی اون سطح کیفی مطلوب رو نداشتم،حداقل از نظر خودم )
      اتاق درمان خیلی از آدم انرژی می گیره فاطمه، مخصوصا برای کسی که قراره از جونش مایه بذاره و به قول معروف عاشقانه کار کنه، موقعیت های کاری برای من پیش اومده که می تونستم صبح تا شب توی اتاق درمان باشم و مراجع ببینم اما هیچ وقت نخواستم به این شکل کار کنم.

      پس اگه ابهامی که داشتی برطرف شد اول این پیش فرض رو اصلاح کن که شغل دوم لزوما شغل کم اهمیت تر نیست.

      بذار برای روشن تر شدن بحث بازم مثال بزنیم :
      برای یه خانوم شاغل (فروشنده یا مهندس و… ) که روزی هشت ساعت برای تامین امور ضروری زندگی اش باید بیرون از خونه باشه، خانه داری شغل دوم محسوب میشه یا شغل اول ؟
      ( فرض کن همسرش بابت خانه داری بهش دستمزد هم میده، کاری به مسائل حقوقی اش ندارم که اگه وارد اینا بشیم از بحث اصلی مون پرت میشیم فعلا فقط این فرض رو درنظر بگیر )
      به نظر من خانه داری شغل دوم این خانم هست اما آیا می تونیم با اطمینان خاطر بگیم که این خانم وجدان کاری نداره یا داره به اعضای خانواده اش ظلم میکنه چون وقت و انرژی کمتری برای اونا صرف کرده ؟

      من خانم های زیادی رو دیدم که شغل دوم یا همون خانه داری رو عاشقانه انجام میدن شاید این میزان عشق رو نسبت به شغل اول شون نداشته باشند، اونا برای شغل دوم عشق و هنر و مهارت هاشون رو با هم ترکیب می کنند تا بتونند عملکرد خوبی داشته باشند. ولی برای شغل اول انگیزاننده اصلی پول هست که البته بد هم نیست، نوش جون کسی که به روش سالمی داره برای پول درآوردن تلاش میکنه.

      علاوه بر این برای اکثر درمانگرهای تاپ کشور، درمانگری شغل اول نبوده ، دکتر لادن فتی و دکتر موتابی هر دو عضو هیئت علمی دانشگاه بودند و حقوق ثابت ماهانه رو داشتند و بعضی از روزهای هفته مرکز مشاوره هم می رفتند و البته در مقاطعی هم به شدت و فشرده کار می کردند ولی نه دائمی .

      خودت با کمی تحقیق و پرس و جو متوجه میشی اکثر درمانگرهای خوب حال حاضر ما با درمانگری امرار معاش نمی کنند یا مدرس دانشگاه هستند یا مدرس کارگاه های تخصصی آزاد و یا کارهای دیگه انجام میدن و درمانگری شغل دوم شون هست و هم حواس شون به حقوق مراجع هست و هم وجدان کاری دارند.

      من غیر مشاوره و درمانگری در طی این ده سال شغل دیگه ای نداشتم جز سال های ابتدایی کارم که مدرس هم بودم و بعد کنار گذاشتم و الان در پایان ده سال یه نقطه عطف برام ایجاد شده و باید تغییرات جدی توی مسیر شغلی ام ایجاد کنم.

      و در نهایت اینکه درمانگری برای من به عنوان شغلی برای کسب درآمد اولویت نداره که اگه اینطور باشه یعنی دارم پا روی اخلاقیات حرفه ای ام میذارم . درمانگری برای من اهمیت زیادی داره و اگه قرار باشه در ادامه راه جایی توی زندگی ام براش باز کنم میخوام شغل دومم باشه تا به شکل سازنده تری بتونم عشق و علم رو با هم ترکیب کنم و این ترکیب رو برای درمانگری شایسته تر می بینم و معنی این جمله اینه که قراره از این به بعد تعداد کمتری مراجع ببینم و محدود اما مطلوب کار کنم .

  4. درود خدمت خانم ممتازیان عزیزم💕🌹

    خیلی خوشحالم که در مورد چنین موضوع مهم و جالبی اینگونه واضح و صریح نوشتید…
    قطعا منتظر بخش دوم خواهم ماند…

    من به عنوان کسی که ترم سه ارشد روانشناسی بالینی هست و در حال تجربه کردن کارورزی های زیادی در بیمارستان و کلینیک ها هست و این روزها خیلی افکار سردرگم کننده ای دارد، واقعا از نوشته شما خیلی لذت بردم و در یک سری بخش ها واقعا با احساس و افکار شما همزاد پنداری کردم…

    واقعا روانشناسی رشته و حوزه ای عجیب است به نظرم! به خصوص شاید برای کسانی که با هزاران عشق واردش می‌شوند و قصد خدمت رسانی به دیگران را دارند…چون همانطور که شما هم اشاره کردید، نمی‌توان دیدگاهی مالی داشت و باز هم عاشقانه در این حوزه ماند…
    بنابراین ماندگاری در این حوزه دو حالت کلی دارد به نظر من، یا اینکه دیدگاهی مالی به این حرفه نداری و عاشقانه خدمت میکنی، یا دیدگاهی مالی داری و کم کم از عشق و علاقه ات به این حوزه کم می‌شود…
    حالت دوم، به خودی خود می‌تواند اتفاقات خیلی خیلی زیادی را رقم بزند که جای بحث دارد………

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط